ای رفته از برم به دیار دور دست !
با هر نگین اشک ، به چشم تر منی
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست
در خاطر منی .
هر شامگه که جامه ی نیلین آسمان
پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است
هر شب که مه چو دانه ی الماس بی رقیب
بر گوش شب به جلوه ، چنان گوشواره است
آن بوسه ها و زمزمه های شبانه را
یاد آور منی
در خاطر منی .
در موسم بهار
کز مهر بامداد
تک دختر نسیم
مشاطه وار ، موی مرا شانه می کند
آن دم که شاخ پر گلی ز مهر باد
خم می شود که بوسه زند بر لبان من
وآنگاه ، نرم نرم
گل های خویش را به سرم دانه می کند
آن لحظه ، ای رمیده زمن !
در بر منی
در خاطر منی
هر روز نیمه ابری پائیز دلپسند
کز تند باد ها
با دست هر درخت
صدها هزار برگ ز هر سو چو پول زرد
رقصنده در هواست
و آن روز ها که در کف این آبی بلند
خورشید نیمه روز _چون سکه ی طلاست
تنها توئی توئی که روشنگر منی
در خاطر منی .
هر سال ، چون سپاه زمستان فرا رسد
از راه های دور در بامداد سرد که بر ناودان کوه
قندیل های یخ
دارد شکوه و جلوه ی آویزه ی بلور
آن لحظه ها که رقص کند برف در فضا
همچون کبوتری
وانگه برای بوسه نشینند مست و شاد
پروانه های برف ، به مژگان دختری
در پیش دیده ی من و در منظر منی
در خاطر منی .
آن صبح ئها که گرمی جان بخش آفتاب
چون نشئه ی شراب ، دود در میان پوست
یا آن شبی که رهگذری مست و نغمه خوان
دل می برد به بانگ خوش آهنگ : دوست ، دوست
در باور منی
در خاطر منی .