وه چه بیگانه گذشتی نه کلامی نه سلامـــی
نـه نگاهـــی به نویـدی ، نه امیــدی به پیامی
رفتــی آن گونـه که نشناختم از فـرط لطافت
کاین تویی یا که خیال است ،از این هر دو کدامی؟
روزگاری شد و گفتم که شد آن مستی دیرین
باز دیدم که همان باده ی جامی و مدامی
همه شوری و نشاطی،همه عشقی و امیدی
همه سحری و فسونی ، همه نازی و خرامی
آفتاب منی! افسوس! که گرمی ده غیری
بامداد منی ای وای!که روشنگر شامی
خفته بودم که خیال تو به دیدار من آمد
کاش آن دولت بیدار مرا بود دوامی